تو را در قاب شعرم می گذارم
به نام عشق آن را می نگارم
تمام حرفم در جمله ای بود
تو را تا بی نهایت دوست دارم
تو را در قاب شعرم می گذارم
به نام عشق آن را می نگارم
تمام حرفم در جمله ای بود
تو را تا بی نهایت دوست دارم
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
وقتی دلتنگ شدی بیاد بیار کسی رو که خیلی دوستت داره
وقتی ناامید شدی بیاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی ساکت نشدی بیاد بیار کسی رو که به شنیدن صدای تو محتاجه
با خطی از حریر محبت با جمله ای کوتاه در خطی صاف بر روی یک برگ کهنه ی یاس مینویسم
دوستت دارم
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب که درآن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کن قایق از طور تهی ودل از آرزوی مروارید
هم چنان خواهم راند نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا
پریانی که سر از آب به در می آرند ودر آن تابش تنهایی ماهیگیران
می فشانند فسون از سر گیسو هاشان هم چنان خواهم راند ...
بقیه در ادامه مطلب...................
به نام تک نوازنده گیتار
شاید آن روز که سهراب نوشت:
تاشقایق هست زندگی باید کرد
خبراز دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینطور نوشت:
" چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است "
چه قدر سخت است که با آشناترینت بیگانه باشی...
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند ، عشق بورز به آنها که دلت را شکستند ، دعا کن برای آنان که نفرینت کردند....
بقیه در ادامه مطلب...